نتایج جستجو برای عبارت :

| وروجک |

از وقتی دی وی دی پلیرمان را این دو تا وروجک خراب کرده اند سی دی هایشان نفسی راحت کشیده اند. خوشحال بودم بسی و  فکر میکردم تلویزیونمان هم اندکی روی خوش میبیند و استراحتی میکند ولی این دو وروجک  را نباید دست کم گرفت.  امیرعباس با گوشی اش انیمیشن های روز دنیا با دوبله ی فارسی را دانلود میکند و توی فلش میریزد و فلش را میزنند به درگاه پشت تلویزیون و دوتایی مینشینند به تماشای چندین باره انیمیشن ها و این وسط ما میمانیم در حسرت تماشای یک اخبار شبانگا
 
یه قاچ خربزه تو سینی بود، مال برادرم. جوجه میگه بابا خرتو از اینجا بردار، می‌خوام خر خودمو بذارم :))) قبلا هم اسم این میوه "آقا سنگینه" بود! چون اولین بار که اسمشو نمی‌دونسته برداشته دیده سنگینه :)
خونه‌ی خواهرم مورچه داره. هر خوراکی که به وروجک میدی، بعدا چند تیکه‌شو از اینور اونور خونه پیدا می‌کنی. ازش که می‌پرسی میگه اینو گذاشتم مورچه‌ها قورت بدن :))) وی حامی تماااااااام حیوانات و البته موجودات است! اسمش رو باید مهربانو میذاشتن ^_^ یه با
فکر میکردم پسر هرچی بزرگتر شه من راحت تر میشم ولی کاملا اشتباه فکر میکردم الان داره سینه خیز میره و تلاش برای چهاردست وپا رفتن :) 
همش باید دنبالش باشیم مبادا اسیبی ببینه 
درواقع نگهبانش شدم بنده -_-
همه ی کارام یا نصفه میمونه یا کلا میمونه 
بقیه مامانا چیکار میکنن ؟ 
تا میام ظرف بشورم گریه اش درمیاد و مجبورم برم ببینم چه خبره و ... 
جوجه غازی که تعریف کرده بودم آوردیمش کنار بخاری، دیشب نذاشت هیشکی بخوابه، بس که جیغ جیغ کرد هی پارچه گرم میکردم میذاشتم دورش نیم ساعت چرت میزد بعدش آب و دون بعد دوباره جییییغ و...روز از نو روزی از نو،تو سبدم نمی موند، میپرید بیرون وروجک تا اینکه امروز مامانم طی یه عملیات خلاقانه یه آینه گذاشت روبروش دیگه نمیترسه میره میچسبه به تصویر خودش و  راحت میخوابه
راستش اولش که فهمیدم شبکه آی فیلم دوباره مختارنامه رو گذاشته پیش خودم گفتم یا حضرت عباس!ولمون کنید تو رو خدا! بازم تکرارنامه؟؟؟ و پیش خودم علی رو در نود سالگی تصور کردم که در جمع نوه و نتیجه هاش نشسته و برای نودمین بار داره مختارنامه رو میبینه!
و الان ساعت دوازده شبه و من در کمال حیرت نشستم و مختارنامه میبینم و حتی دلم نمیاد خاموشش کنم بلکه این وروجک بخوابه!
 
نمیدونم این فیلم‌ رو زیادی قشنگ ساختن، یا موضوع فیلمه که انقد کشش داره که آدم از دید
دیروز رفیق جان زنگ زد. درست بعد از اینکه از سر زدن به خونه با یه کوله بار غم برگشتم. زنگ زد و گفت چه خبرا؟ گفتم دارم سعی میکنم نزنم زیر گریه و زدم زیر گریه. وسط صحبتمون وروجک از راه رسید و گوشی رو داد بهش تا شروع کنه به دلبری کردن و گریه از یادم رفت. اخرش هم کلی اصرار کرد که حتما تو همین یکی دو هفته باید بیای قم که حالت عوض بشه. وقتی خداحافظی کردیم دیگه دلم گرفته نبود.
شاکر نعمت رفاقتش که نمیدونم از کدوم دعای خیر پشت سرم نصیبم شده هستم اما کاش با خد
ساعت ۱۰/۵ شب است و دو تا وروجکها با همه ستاره های چشماشون ربع ساعتی میشه که خوابیدند.دیشب هم راس ساعت ۱۰ خواب بودند. 
 دو شب که وروجک دوم از برنامه شیر شب واسه خواب استفاده نکرده وامروز روز دوم از خداحافظی با دنیای شیرش بود، خدا رو شکر به خیر سپری شد و اینگونه وی نیز به دنیای استقلال از شیر مادرپیوست.خاطرات  و لحظات قشنگی بود و ممنونم از پروردگار و خالق هستی.
همین دیگه سفینه  پنجره هاشو نصب کردم شب به خیر دنیا
بسم الله الرحمن الرحیم 
این قسمت تولد یک عدد دختر حساس و کوچولو:))) 
داستان از این قراره که امروز یه وروجک پا به این دنیا گذاشته که القضا
به شدت ناز و مامانی(همون لوس خودمون)
الان بیاد :))) 
ببینه بهش گفتم لوووس:))) 
خدا خودش مراقب منه:)
 
خب خب محیا خانم امروز یه آرزو کن و‌از اقا امام حسین ع بطلب 
خوش شانس خانم امسال تولدت با تولد اقا یکی شده 
بازم تولدت مبارک 
مارو هم دعا کن:)
راستی اینو هم ببین:))
دریافتحجم: 29 مگابایت 
در این لحظه، در حالی‌که چشم‌های خودم پر از خوابه، وروجک رو روی پام خوابوندم. شکمم از بس قار و قور می‌کنه می‌ترسم بیدار بشه! گشنمه در حد سومالی! مامان و بابا و داداش وروجک رفتن جشن قرآن بره‌ی ناقلا. مدیر مهدشون گفته بچه نیارین که مثل پارسال جشن خراب میشه. ظاهرا کلی هم براش هزینه و برنامه‌ریزی کردن.
از دیشب نگم براتون که چه خنده‌بازاری بود :) من اگه مامان بشم و دخترم کاملا تابلو، دو شب جلوی چشم من بشینه کیک بپزه و تزئین کنه، میرم کمکش، میگم اگ
ولش کردم-خوب دلم واست تنگ شده بود خوشگل من-خوب خفم کردی؟اگه من طوریم میشد کی جواب بابا رو میداد؟جووووووووووووووووووووووووو ون؟چشام چارتا شد چه زبونی دراورده بود این وروجکبه بابا نگاه کردم که داشت می خندید-چه ربطی به بابا داشت؟رفت رو پای بابا نشست و گفت-اخه من عزیز دل بابام،مگه نه بابایی؟دیگه داشتم با دهن باز نگاش میکردم-اره عزیز دل باباای خدا این نیم وجبیم برای ما ادم شده بوداین سپهری از رو نمیرفت هنوزم داشت دنبالم میومدکنار در نشستم این
این 15 روزی که خونه هستم یه چیزایی رو بهتر فهمیدم ! 
مهمترینش اینه که همسر من با این دوتا وروجک واقعا چیکار میکنه تنهایی ؟؟؟ دختر 2 سال 6 ماهه ی من عین یه استاد ادبیات حرف میزنه و همه چی حالیشه جوری که هر جا میریم یه کم ملت جا میخورن هی با بچه های خودشون مقایسه میکنن ولی اصلا عجیب و غریب اذیت میکنه و جدیدا هم لجبازی میکنه . 
پسر ِ 8 ماهه ی من مامان و بابا میگه ، 4 تا دندون داره دوتا دیگه هم داره در میاره ، تقریبا دستشو میگیره به درو دیوار که راه بره
خواهرم دیروز شکایت می‌کرد که یکی از برادران یه ترانه انداخته تو دهن امیرعلی: تو پلنگ منی، منو چنگ می‌زنی! ظاهرا برادر یه کلیپ گذاشته براش و اینم از اون روز هی داشته تو خونه می‌خونده. میگه صبح فاطمه (خواهر امیرعلی، وروجک سابق) هم که بیدار شده اولین جمله‌ش این بوده: تو پلنگ من هستی، من را چنگ می‌زنی! :))) تازه برداشته کتابیش هم کرده :)
الان، این موقع شب یادش افتادم، گفتم برم ببینم کی کیو چنگ می‌زنه. خدایا! پروردگارا! این چه مهملاتیه که می‌خونن و
آخر هفته‌ها تایم استراحتمه. چهارشنبه‌ها بعد از تموم شدن مدرسه‌ی بره‌ی ناقلا، گاهی هم پنج‌شنبه اول صبح، خواهرم میاد اینجا و می‌شوره و می‌پزه و می‌سابه تا جمعه شب یا گاهی شنبه صبح. البته که آخر هفته‌ها، با وجود این وروجک‌ها هیچ‌وقت خونه به مرتبی وسط هفته نیست، ولی من می‌تونم دیگه فکر نکنم که نهار چی؟ شام چی؟ احتمالا اگه تنها زندگی کنم یا ازدواج کنم، تو بخش آشپزخونه حکومت نظامی برقرار کنم. اگه دقیقا معلوم باشه که نهار هشتم ماه و شام سیز
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از هممممه چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه... و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد
آقای: من امشب خیلی پاهام درد می‌کنه، تسنیم، دو سه ساعت پامو لگد کن!
تسنیم: دو ساعت من لگد می‌کنم، سه ساعت مهندس؛ قبوله؟
مهندس: من خودم پاهام درد می‌کنه، اول باید بیای پاهای منو لگد کنی!
تسنیم: طبق قانون سوم نیوتون، هر کنشی را واکنشیست، برابر و در خلاف جهت. یعنی اگه پای آقایو لگد کنی، انگار آقای هم پای تو رو لگد کردن.
مهندس: 0_0
مرحوم نیوتون: O_O
تسنیم: ^_^
جوجه به یه موجودی؟ میگه "گورگابه"، انقد کیف داره :) جوجه کیست؟ یه دختر جسور و جلب و تیز و فرز و زو
فرموده اند:
المال و البنون زینة الحیاة الدنیا
خیلی جاهای قرآن مال و فرزند کنار هم اومده
میگفت مال و فرزند، یه ویژگی مشترک دارند، اونم اینه که هم بودنشون آدمو مشغول میکنه هم نبودنشون
مثلا همین علی کوچولو! تا وقتی که من نداشتمش، همش غور و غمگین بودم، مدام چشمم به بچه های مردم بود، پیش خودم میگفتم خدایا چی میشه یه دونه ازین بچه تپلوها به من بدی که لپاشون داره میچکه!
الانم که خدا یه فروند وروجک لپو بهم داده و از دست شیطونیاش از کار و زندگی افتادم،
نمیدونم الان کجایی!
اسمت چیه!
موهات چجوریه
نمیدونم به چی داری فکر میکنی و تو فکرت کدوم دختره
بارون میاد...
شدید...
جوری که دلم میخواد برم زیر بارون و خیس خیس بشم
بچرخمو گریه کنم و حالم خوب شه
میدونی...خیلی این روز بارونی دلم میخواست تو هم بودی
میومدی پیشم
باهم اینجا چایی میخوردیم
تو منو میخندوندی و من سرمو میذاشتم رو شونه هات
تویهم میگفتی چقدر دوستم داری
منم تو گوشت میگفتم که عاشقتم
بارون شدت گرفته!
باد میاد و یه ذره سرده
کاش بودی و خودمو تو
داشتیم با خواهرم خداحافظی می‌کردیم، از تو آشپزخونه بدون اینکه تصویرش رو داشته باشیم، بلند میگه خدافظ ممدی! چند لحظه تو هنگ بودیم تا فهمیدیم داره با محمدحسین خداحافظی می‌کنه :)) [ما محمد رو هم اینجوری تلفظ نمی‌کنیم چه برسه به محمدحسین]
دستشو میذاره رو شکم مامانش و میگه "مامان فک کنم تو هم کم‌کم داری پولاتو جمع می‌کنی، می‌خوای یه بچه به دنیا بیاری"! دلش خواهر می‌خواد، یه خواهر که "مال خودشون باشه".
امروز از دست شلوغ‌کاری‌هاش که خسته شدم، ک
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت توی کیفشو  با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مُهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰ شده وقتی رسید؛ خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی!» صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپزخونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میر
از شدت بی حوصلگی ( و نه خستگی ) ساعت 10 و نیم روانه شدم به سمت تخت خواب اما تلاش هام تا الان بی نتیجه موند. تا دیشب این ساعت که میشد تا چشم رو هم میذاشتم خوابم میبرد اما الان بیخوابی عجیبی به سرم زده. نمیدونم شاید هم به دلیل تغییرات هورمونی قبل پریوده. دست و پای سرد و بدن گر گرفتم نه میذاره زیر پتو برم نه پنجره رو باز کنم و از هوای روبه سرد شدن رشت استفاده کنم. 
امروز رقص هم نرفتم و افسوس میخورم که اگر رفته بودم از لحاظ فیزیکی خسته میشدم و الان راحت ت
هوالرئوف الرحیم
از وسط خسته ترین حالتهای ممکنم دارم می نویسم.
رضا سرما خورده بود و وسواس شدیدش و شرایط موجود باعث شد کارم چندین برابر بشه. حتی با وجود کمک کردنهاش. 
مرخصی گرفته که این یه هفته که می گن هفته ی سخت و مهمیه، بگذره و تموم بشه.
چیز میزهای خوردنی و شستنیم تقریبا تمومه و باید خرید اساسی برم. هم وسایل خونه تکونی بخرم هم خوراکی های جذاب سالم برای اینهمهههه تو خونه موندنهای این طفلکی ها. هنوز که جرئت نکردم. 
همش احساس می کنم یکی این وسط د
همسایه های قبلی مون رفتند و همسایه های جدید اومدند. 
هر دو همسایه جدید به فاصله یک هفته اسباب کشی کردند. 
هر دو همسایه جدید صاحب خانه هستند یعنی مستاجر نیستند!!! 
هر دو همسایه جدید از وقتی اومدند مخل آسایش و ارامش اپارتمان ما هستند!! 
هر دو همسایه جدید خیلی رو اعصابن! 
داستان از این قراره که:
ساختمون ما تا قبل اومدن این دو خانواده بسیاااااااااااااااااااااار اروم بود اونقد اروم که فقط از چراغ روشن و خاموش ساختمون میشد فهمید کسی خونه هست یا نه! 
پنج شنبه شبی که گذشت ما میزبان سه خانواده بودیم که برنامه اصلی این بود که ۸ تا بچه کوچولو قرار بود با هم بازی کنند. (با احتساب دوتا گل دختر خودم)
از صبح خونه رو جارو زده بودم. دو مدل میوه گرفته بودیم و فقط سه تا انار! انارها رو تیکه تیکه کردم و توی ظرف چیدم... مخصوص مامان‌ها و بچه‌هاشون.
دیگه مونده بود تمهیدات جانبی: پازل‌های فاطمه‌زهرا رو از قفسه کتابخونه‌اش برداشتم و یه جا قایم کردم. همینطور تمام مواد رنگی مثل پاستیل روغنی و مداد شمعی و آبرنگ
 در حالی که شما در حال برنامه ریزی هدیه های بی نقص هستید ، منوی عیدخود را کامل می کنید و می فهمید که آن وروجک شیطان در قفسه تا چه حد بوده است ، فراموش نکنید که جلوی خانه خود را نیز تشویق کنید. هم. تحت تأثیر قرار دادن هرکسی که می خواهد در طول دوره جشن با یک درب جلوی زیبایی لباس را تحت تأثیر قرار دهد ، آسان است و با این نکات می توانید آن را بی زحمت بکشید. در ادامه بخوانید تا اطلاعات بیشتری در مورد لباس پوشیدن درب جلو خود برای شروع شیک برای کریسمس داش
بودن توی یه اتاق متوسط رو به بزرگ با حدود 32 عدد بچه ی شیطون خوش میگذره یا نوعی شکنجه س‌؟
امروز منی که خاله نمیشم خاله ی همون سی و دوتا وروجک بلا بودم :d فقط دقت داشته باشید چه خاله ی خل و چلی رو گذاشته بودن مراقب اونا باشه.
یه جا من که خودمو روی صندلی های کوچیک بچه ها جا کرده بودم و داشتم به دختری که تازه اومده بود داخل نقاشی میدادم تا رنگ بزنه، یه دختر دیگه اومده بود پشت میزم و مدام یه جمله میگفت که به معنای واقعی یه کلمه شم نفهمیدم.
گفتمش:چی؟؟؟ ت
با نفس عمیقی هوا مطلوب بهاری رو می بلعم و به همه چیزهایی فکر می کنم که با خودم عهد بستم عملی شون کنم. عهد بستم که آخرین سال از قرن حاضر رو متفاوت تر از هر سالی زندگی کنم. عهد کردم دو ماه نیم باقی مونده تا تولدم رو متفاوت زندگی کنم و روز تولدم یک هدیه به خودم بدم. ؛ شاید یک عطر عالی یا ... آخ چقدر دلم می خواد یک تنبک برای خودم بخرم و برم کلاس. ساز قبلی که با مشغله های بیشمار و فرصت نداشتن ها همراه شد و نیمه کاره موند و همسر اینقدر لفتش داد برای بردن وا
دایی دارن میان ایران. از چند ماه پیش اعلام کردن که حاضر باشیم که به محض ورود بریم مسافرت، قم، تهران، شمال... منم پاسم در دست تمدید بود و کارش طووووول کشیده بود، معلوم نبود که بیاد به زودی یا نه. دایی هم هی احوالشو می‌پرسید که بالاخره اومد پاست یا نه؟ که شکر خدا اومد. حالا باز یه نکته‌ی دیگه پیش اومده، اینکه دایی دقیقا یک محرم میان. خلاصه که نبدونم آیا بشه یا نبشه و کجا رو بشه و کجا رو نبشه (وروجک افعال منفی رو اینجوری استفاده می‌کنه: نبشه، نبری
نماز صبح رو که می‌خونم دیگه نمی‌خوابم. دیشب عروسم زنگ زده و گفته امروز نوه‌مو میاره پیشم. می‌دونه که دوست ندارم بچه‌ها طولانی پیشم باشن، ولی این بار دلیل موجهی داره. امروز دفاع داره و نه خودش و نه پدر و مادرش و نه پسرم و نه همسرم و نه دخترام نمی‌تونن بچه رو نگه دارن. همه‌شون میرن اونجا. همه زیادی عروس خانواده رو تحویل می‌گیرن. از خودم یاد گرفتن، بیشتر از دخترام هواشو دارم، گرچه کمتر از اونا دوستش دارم :) حالا یه امروزو یه‌جوری با این دختر آ
سلام به روی ماه همه.
باز من بعد نود و بوقی اومدم و دقیقا استیکرم الان اون میمونه است که تو تلگرام با دستاش جلوی چشماشو گرفته ...
 
خوب وقتایی که من غیب میشم دقیقا دو تا دلیل داره.
 
یا سفری جایی ام.
یا حالم خوب نیست و فرو رفتم تو خودم.
 
این بار برای من جفتش بوده.
البته سفر نبودم اما چند روزی ییلاق بودم و بعدشم خواهرم بعد دو ماه از انزلی اومده بود پیشمون و یه هفته با اون بودم کلا.
وقتی رفت احساسم دقیقا مثل روزای برگشتن از سفر بود که آدم خسته ی سفره و ب
گاهی خیلی عصبانی می شم . از دست این دختر کوچولوی وروجک و غژغژو ...
 
خیلی از کوره در می رم .
 
نمیدونم چه کنم . نمیدونم تا حالا این مدلی شدید یا نه ؟!
 
یه دفعه اصلا انگار عین روح میرید تو آسمون از شدت فشار عصبی!!!
 
خنده داره ولی این مدلیه دیگه !
 
امروز ولی یه اتفاق نه چندان جدید روی داد
 
بارها اینجوری شده ها .
 
اگه تو اینستا هم یه سرچی کنید میبینید کلی کاریکاتور و ... براش ساختن .
 
موضوع جدیدی نیست که یه مادر ، صبح که از خواب پا میشه ،
 
ظاهر تر و تمی
باد سرد و سوز، گونه ام را میخراشد. از قطار پیاده میشویم و تابلوی ایستگاه نشان میدهد که رسیده ایم! شهر به نظر خلوت میاید.. ساکت ... بوی برف میدهد و سرما. سوار تاکسی میشویم و پس از مسافت کوتاهی به اب انبار سردار میرسیم. تیرمان به سنگ میخورد و آب انبار تعطیل است.  پیاده روی را آغاز میکنیم. در مواجه با شهرهای تازه، دوست دارم توی خیابان هایش قدم بزنم. و از هوا تنفس کنم. ادمها و مغازه ها را با تمام جزییات شان نگاه کنم، و به خاطر بسپارم. از مغازه ها عکس بگی
در راستای عنوان پست قبلی من و آلنی هر دو عاشق شهریور و مهر هستیم ولی اینقدر این ماهها سرمون شلوغه و سریع میگذرند که هیچی نمی‌فهمیم از روزهای دوست داشتنی و هوای ملسشون. الان واقعا نمیدونم این ۱۸ روز شهریور کی گذشته که من هیچی یادم نمیاد در این حد سرمون شلوغ بوده که برای اولین بار هر دومون سالگرد عروسیمون رو فراموش کردیم ودیروز با تبریک فامیل ها یادم افتاد در این حد درگیر بودیم و هستیم یعنی. این روزها به جز دو بار که اونم با کلی تلاش تونستیم نی
این موضوع، به تازگی ایجاد شده است، اگر خاطره ایی از پوشک شدن خودتان دارید برای ما بفرستید تا در همین صفحه آن را بگذاریم راه ارتباطی هم این است maskale98@gmail.com
 
این خاطره، توسط مخاطبان برای ما ارسال شده، ممکن است برای همه مناسب نباشد
 
من و کودکی از درون
وقتی 14 ساله بودم، برادرم به دنیا آمد و پدر و مادرم حسابی سرشان شلوغ شد تا بتوانند به این بچه تازه متولد رسیدگی کنند.من خیلی برادرم را دوست داشتم و از تولدش حسابی ذوق کرده بودم ولی با مرور زمان ، سعی
بیوگرافی سروش جمشیدی

سروش جمشیدی در بیستم اسفند سال 1358 در تهران متولد شد ولی اصالتا یزدی است.
زمینه فعالیت : بازیگرتولد : ۲۰ اسفند ۱۳۵۸ تهرانمحل زندگی : تهرانملیت : ایرانینام(های) دیگر : قیمت یا آقای پیلهپیشه : بازیگرسال‌های فعالیت : ۱۳۷۷ – تاکنونفرزندان : سیاوشتأثیرپذیرفته(‌ها)  : مهران مدیری
زندگی شخصی سروش جمشیدی
سروش جمشیدی اصالتی یزدی دارد و اصالتاً زرتشتی است.وی در چند مصاحبه گفته‌است که مهران مدیری برای او کار بزرگی کرده‌است و پس از
 
صبحِ شنبه
از صدای سرفه ی سارا بیدار می شوم. توی خواب سرفه می کند. سرم سنگین است و هنوز گیج خوابم. باید دوباره دستگاه بخور را روشن کنم تا این سرفه های خشک پی در پی سهیل را هم بیدار نکرده. بلند که می شوم حالت تهوعی خفیف چنگ می زنم به گلویم. ساکن می ایستم و نفس عمیق می کشم تا به آن غلبه کنم. حتماً از خستگی و کم خوابی دیشب است. دستگاه بخور را روشن می کنم و برمی گردم به رختخواب. کاش بچه ها فعلا بیدار نشوند. دلم می خواهد یکی دو ساعت دیگر بخوابم. صدای چای ه
 
صبحِ شنبه
از صدای سرفه ی سارا بیدار می شوم. توی خواب سرفه می کند. سرم سنگین است و هنوز گیج خوابم. باید دوباره دستگاه بخور را روشن کنم تا این سرفه های خشک پی در پی سهیل را هم بیدار نکرده. بلند که می شوم حالت تهوعی خفیف چنگ می زنم به گلویم. ساکن می ایستم و نفس عمیق می کشم تا به آن غلبه کنم. حتماً از خستگی و کم خوابی دیشب است. دستگاه بخور را روشن می کنم و برمی گردم به رختخواب. کاش بچه ها فعلا بیدار نشوند. دلم می خواهد یکی دو ساعت دیگر بخوابم. صدای چای ه
 
صبحِ شنبه
از صدای سرفه ی سارا بیدار می شوم. توی خواب سرفه می کند. سرم سنگین است و هنوز گیج خوابم. باید دوباره دستگاه بخور را روشن کنم تا این سرفه های خشک پی در پی سهیل را هم بیدار نکرده. بلند که می شوم حالت تهوعی خفیف چنگ می زنم به گلویم. ساکن می ایستم و نفس عمیق می کشم تا به آن غلبه کنم. حتماً از خستگی و کم خوابی دیشب است. دستگاه بخور را روشن می کنم و برمی گردم به رختخواب. کاش بچه ها فعلا بیدار نشوند. دلم می خواهد یکی دو ساعت دیگر بخوابم. صدای چای ه
هر کدام بیش خشک از این انتخابها جنس به قصد خودی خویش ۵ تف فیبر دارند. دروازه حالتیکه لحظه ها را با نیز نرینه نمایید نیز که دیگر خنیاگر بهتر. شک نکنید نظیر آب بر داشتن کردن وزش وزیر کم خواهید کرد. ۷. ماست سخت را سوگند به آماج دوستی بپذیرید. ماست یکیاز از بهترین و سالمترین غذاهای یکسر دنیاست و می تواند ثمن بسیاری به سمت صبحانه شما بدهد. حین را بوسیله سوی دوستی بپذیرید و بیشتراز فواید بقیه برای کاهش چوله وزیدن بهرهمند شوید. نوعی چرم گاوی پرزدار که
سلااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که سه شنبه شب پیمان زنگ زد به آقای میر.محسنی همون که همیشه سکه ازش می خریم و گفت که براش با همون قیمت اون لحظه ده تا سکه بذاره کنار تا صبح بره ازشون بگیره (اونا معمولا این کارو نمی کنند و همیشه نقد می فروشند ولی چون پیمانو می شناسند و همیشه ازشون خرید می کنه و خیلی وقتها هم تعداد زیاد می گیره برا همین بهش اعتماد دارند و تلفنی هم سفارسشات خریدشو قبول می ک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها